.تقدیــم می‌کنــد iMovie-DL تیــــم ترجمـــه‌ی
.:. WwW.iMovie-DL.Com .:.

.:. ترجمـــــه و زیـــرنـــویـس .:.
© Elka © فرشــــاد © Rain Angel © پری ســــا

.سی سال پیش "کتاب مردگان" رو پیدا کردم

...حالا چون از روی کتاب خوندم

.مسارترا

.شیطان پیدام کرده

.برو به جهنـم

 

.اون اینجاست

بابا؟

 

چی دیدی؟

.مادرم رو

 

.اون مـرده

 

!"نمی‌تونی از شیطان جلو بزنی "اَش

!حالا ببین

 

!"اَش"

.کمکم کن

 

،خب دوست‌های من
.این روش کــار مـاست

 

ببین، اصلاً نمی‌دونم از کجا یاد گرفتی

،اون موجودات رو بکشی
...اما اگه چیزی که دیدم

..."بهشون می‌گن "دِدایت
(دِدایت: موجوداتی مشابه زامبی که توسط شیطان تسخیر شدن)

و من باشم می‌گم این توانایی
یه موهبت از سمت خداست

اما این باعث میشه یکم از اون بالایی

.زیادی تمجید بشه

.همش کار خودمه، جیگر

!چه متواضع

،اما گوش کن
اگه اون چیزی که تو خونه‌ی بابام دیدم

.یه "ددایت" باشه، پس اون در خطره

.ما خطر رو پشت سر گذاشتیم

واسه همین باید اون کتاب رو ترجمه کنیم

و اون عبارتی رو پیدا کنیم که
...تمام این مزخرفات رو

.به حالت اول برگردونه

باشه، خب، اگه سر راه
،که می‌خوایم کتاب رو ببریم

یه سر خونه‌ی "کِلی" بزنیم چی؟

.با یه تیر دو نشون -
.متاسفم، نمیشه -

.خب، نمی‌تونم همینجوری ولش کنم

ببین، متوجهم می‌خوای پدرت رو نجات بدی

اما من دارم سعی می‌کنم
،تمام بابا ها رو نجات بدم

.همینطور مامان‌ها و بچه‌ها رو

،پس منو ببخشید

اما قبل از اینکه راه بیفتم باید
این سوراخ‌های گنده‌ای که بخاطر گلوله

.درست شده رو چسب بزنم

 

!عجب

 

.هی

 

!"کِلی"

 

.وایسا، خواهش می‌کنم

.نمیشه تنها برگردی اونجا

 

.لعنتی

.انگار دوست‌دخترت موتورت رو برد

،می‌خواستم جلوش رو بگیرم
.اما اون بهم گوش نمیداد

آره، می‌دونم که این حرفم
این روزها حرف زیاد مدرنی نیست

.اما مرغ‌ها همشون همینن

.حقیقتیـه واسه خودش

.خب، می‌خوام برم که ترتیب کتاب رو بدم

.بعدا می‌بینمت

...درمورد کتاب باید بگم

 

.اون بردش

 

بردش؟

وقتی داشت می‌رفت، برش داشت

شاید فکر می‌کنه کتاب می‌تونه
...درمورد مامانش

.بهش کمک کنه -
!لعنت به من -

.می‌تونم ببرمت پیش باباش

خیلی خب، کفش گِلیت رو پاک کن
.بپـر تو ماشین

.چه خوب

 

..."پس فکر می‌کنی مادر "کلی

ممکنه به "ددایت" تبدیل شده باشه؟

.مامان‌ها فقط به زندگی برنمی‌گردن

اگه مامان "کلی" این طرفها پیداش شه

احتمالا مجبور میشم سرش رو
.از تنش جدا کنم

.اوه، رفیق

...واقعا دیگه دلم نمی‌خواد با اون

.موجودات بجنگم

.خب، واسه اولین بار ترکوندی

.اکثر مردم اولین بار می‌میرن

آره، اما من دلم نمی‌خواد مثل اکثر آدما
...آخر عاقبتم

.مرگ باشه

هی، توصیه‌ای برای جنگ باهاشون نداری؟

...باور کن، وقتی زدن توی صورتت

.تو یه لحظه همه چی رو می‌فهمی

حتی اون لحظه قاطی نمی‌کنم

.مگر اینکه محکم بخوره توی چونه‌م

.اوه، رفیق

.تو خیلی ماهری

.یعنی انگار خیلی از این موقعیت‌ها داشتی

.اینو نمی‌دونم

فکر کنم این لب و لوچه‌
.مثل روز اولشه

 

!اوه خدای من

!اوه یا خـدا

 

."خدای من، آقای "روپر

.همیشه ازت متنفر بودم

 

.ولش کن

 

.پابلو"! یه کاری بکن"

 

هی، آقای "روپر"؟

 

.اوه، لعنتی

!اوه، آخ

 

لعنتی، "اَش"؟

گفتی وقتی کتک خوردم
،خودم می‌فهمم چیکار باید بکنم

،اما الان کتک خوردم
!ولی نمی‌دونم چیکار باید بکنم

 

،پیر از کار افتاده‌ی افسرده

.هیچ‌وقت نمی‌تونی شیطان رو شکست بدی

.جدی؟ مرسی از راهنماییت

 

بخوای خودت باشی، اینجوریه؟

.آره، کاملا

،تا حالا رییسم رو نکشته بودم
.این اولیش بود

 

ترسناک‌ترین چیزی بود که
.تا بحال برام پیش اومـده

،فکر کردم مـُردم

اما بعد خیلی باحال بود وقتی گفتی

".ممنون از راهنماییت"

،اولش فکر کردم
"واقعا جدی گفت؟"

،بعدش گفتم
".اون هفـه ست "

".البته که جدی گفت"

 

.این اولین گاوبازیم نبود، بچه

 

هی، تو حوله‌ای چیزی داری
بتونم ازت قرض بگیرم؟

 

!اوه، ایول

.بفرما

 

.ممنون

 

.نمی‌دونم

 

تو پلیسی؟

 

.تازگی‌ها خیلی‌ها اینجا مردن

.آره بیشتر از همیشه

،مامور ویژه، "فیشر" هستم
."از پلیس ایالت "میشیگان

خیلی احتمال داره که این به قتل‌های
...اون شب

.ارتباط داشته باشه

...می‌دونید کی

کی اونجا زندگی می‌کرد؟

،اسمش رو نمی‌دونم

اما اون همیشه با من و زنم
،مثل عوضی‌ها رفتار می‌کرد

همینطور با بچه‌هامون
.و با هر کی که این اطرافـه

 

.باید درمورد دخترها بهش بگی

هوم؟

...همون دخترهایی که با خودش می‌آورد

 

...بعضی وقتها حتی با خودش

.فاحشه می‌آورد به اتاقکش

 

شنیدین چی گفتم؟

.آره، فاحشه، فهمیدم

،آخرین کسی که آورد

یه دختری بود که مچ دستش
.یه تتوی عجیب داشت

شنیدم که دارن توی اون اتاقک داغون

.یه سری وردهای عجیب می‌خونن

.صبر کنید
گفتین، تتوی مچ دست؟

کاملا مطمئنم که فقط اونجاش نبود
.که تتو داشت

.ممنون از کمکتون

 

.خب، جای دنجیـه

 

.اوه، رفیق

.اینجا یه جای کار بدجوری میلنگه

.همیشه همینه

.خیلی خب، نقشه اینه

،میریم داخـل

،خونریزی راه میندازیم
.کتاب رو ازشون می‌گیریم

.خب، باشه. اوه خـدا

اگه مادر "کلی" اون نیروی
شیطانی رو بهش داده باشه

و مجبور باشی سر "کلی" رو
از بدنش جدا کنی چی؟

.پابلو"، تمرکز کن"

.فقط پشت سرم بمون

.بذار اسلحه کار خودش رو انجام بده

،اگه اوضاع بهم ریخت
.از بطریت استفاده کن

."فکر نکنم اسلحه‌ی خیلی خوبی باشه، "هفـه

.مجبور بودی 50 بار "روپر" رو باهاش زخمی کنی

.هی، داشتم برات تیزش می‌کردم

حالا زود باش، آماده‌ای؟

!من آماده‌م -
!بریم تو کارش -

.من احساس قدرت می‌کنم -
!آره -

.آره تو می‌تونی -
.تو می‌تونی -

 

کتابم کو؟

 

،خواهش می‌کنم
.تو رو خدا اذیتمون نکنید

،هر چی می‌خواید بردارین
.اما کاری به خانواده‌م نداشته باشین

،خدای من

شما اینجا چیکار می‌کنین؟

.اوه، لعنتی

.هی، سلام "کلی". تو سالمی

اینا رو می‌شناسی؟

.ما... آره -
.آره -

...ما با هم همکاریم

.مرد، خونه‌ی قشنگی داری

،آره، ما فقط داشتیم رد می‌شدیم

.گفتیم وایسیم و یه سلامی بکنیم

.سلام

چرا همه جاتون خونیه؟

،موقع اومدن زدیم به یه آهو

بعد وقتی داشتم اونو از زیر ماشینم
...می‌کشیدم کنار

...یهو ترکید و پاشید روی جفتمون

 

مجبور بودیم با دستِ اره برقیم
.تیکه تیکه‌ش کنیم

،راستش من شکارچی‌ام

.و هیچ وقت ندیدم که یه آهو بترکـه

.خب شاید آهوی درستی رو شکار نکردی

خیلی خب، میشه یه لحظه ما رو ببخشید؟

 

.ای خدا از دست شما

.ببینید، مامانم زنده‌ست

"اون توی یه پناهگاه بی‌خانمان‌ها توی "اوهایو

زندگی می‌کرده با بیماری فراموشی

...و بعد دیروز

.بالاخره یادش اومده که کی بوده

.عالیه -
.آره، چه زمان مناسبی -

.خیلی خب

ببین "اَش"، می‌دونم
...که توی پارک تریلر یه سری

،مزخرفات عجیب دیدیم
.اما این هیچ ربطی به ما نداره

مگه اون شبیه یکی از اون موجوداتـه؟

نه اما وقتی پای شیطان وسط میاد

اگه چیزی انقدر خوب باشه
که درست بنظر بیاد

.احتمالا درسته

.حالا درمورد کتابم

عزیزم، همه چی روبراهه؟

.اوه آره آره

.ببخشید

مامان، بابا، این دوست منه
."پابلو"

اون برای من توی "ولیو استاپ" کار پیدا کرده

...و این "اَش"ـه

.کسی که فکر نمی‌کردم یه روزی تو خونه‌م باشه

سلام، تو باید مرده باشی، درسته؟

!"اَش"

.عزیزم، عیبی نداره

.سرزنشت نمی‌کنم که به بقیه گفتی من مـردم

.احتمالا واقعا مرده بودم

،تنها چیزی که یادم میاد

،داشتم توی طوفان به سمت مغازه رانندگی می‌کردم

...و رفتم اون سمت گاردریل

...و بعد
.ماه هاست که هیچی یادم نمیاد

،گفتن غرق شده
.اما اصلا جسدی پیدا نکردن

.واسه همین هیچ‌وقت ناامید نشدیم

.چه داستان تاثیرگذاری

...خیلی خب

.حالا حتما می‌خوای برگردی به اتاقکت

.اوه عزیزم، انقدر بی ادب نباش

.شاید دوستانت گرسنه هستن

.اوه، شام آماده‌ست

ببین خانوم، نمی‌دونم چه بازی رو شروع کردی

،اما من کتابم رو می خوام
.همین الان

.ما دوست داریم برای شام بمونیم

.بنظر عالی میاد

."زود باش "اَش
.بیا بریم خودمون رو تمیز کنیم

 

...اینجا لطفا، هی

این همون مرده؟

.آره، خودشه

،توی زندگی واقعی بیشعور تره

.اما خیلی شبیهشه

.بفرستش مرکز

 

هی، می‌تونم یه نگاهی بهش بندازم؟

.البته

 

یعنی تو پشت تمام این ماجراها هستی؟

آماندا"، اینجا چیکار می‌کنی؟"

.یه لحظه ما رو تنها بذار

...فکر کردم اگه ارتباطی

...با قضیه‌ی شب گذشته داشته باشه، پس

فیشر"، تو تیراندازی‌ای درگیر بودی که"
.باعث مرگ یه افسر شده

...الان اصلا نباید نزدیک

.صحنه‌ی جرم باشی

مگه چه اهمیتی داره؟

.اهمیت داره

.خواهش می‌کنم، به خاطر خودت می‌گم

 

.خیلی خب

 

هی، "هفـه"؟

 

.یه لحظه صبر کن

 

.چِندش

.ممنونم

...ببخشید اما

 

.باید یه اعتراف کوچیک بکنم

 

.من کتابت رو برداشتم

تو چیکار کردی؟

 

!داری شوخی می‌کنی دیگه؟

...خب، من

...می‌دونستم تا فکر نکنی کتاب

.دست "کلی"ـه، بهش کمکی نمی‌کنی

اوه، پس بهم دروغ گفتی؟

."می‌دونی که بهت اعتماد داشتم "پابلو

.متاسفم

...اما حداقل همه چی روبراهـه

.و یه شام مجانی کاسب شدیم

تو که داستان مزخرف مامانش رو باور
نمی‌کنی، مگه نه؟

اون یه "ددایت"ـه، به نظر من باباش هم
.همین وضعیت رو داره

 

مامانش حتی چشم‌های مسخره و
.سفید رنگم نداره

.دقت کردم، قهوه‌ای و دوست داشتنی هستن

.دقیقا مثل چشم‌های دخترش

.آره، یادم میاد منم مثل تو بودم

...جوون، احمق، سرشار از

.احساسات متضاد

.ببین، این چیزا خیلی فریب دهنده هستن

...خودشون رو به شکل یه انسان در میارن

!و دقیقا وقتی خیالت راحتـه، بوم

 

."فقط یه طوفانـه "پابلیتو

ببین، "اَش"، فکر کنم در مورد این موضوع
.دیگه خیلی بدگمان شدی

...اگه مادر "کلی" یکی از اوناست

چرا اونو قبل از اینکه ما برسیم اینجا نکشتـه؟

.چونکـه سعی داره ماهی بزرگ‌تر رو بگیره

متوجه نیستی؟

اگه یه ماهی کوچیک رو گیر بندازی، اونو
.نمی‌خوری

...نه، ازش به عنوان یه طعمه استفاده می‌کنی

.تا نهنگ رو شکار کنی

 

."من همون نهنگ هستم، "پابلو

.آره، متوجه شدم

..."و "کلی

.اونم طعمه‌ست

.آره، دقیقا

...از شانس بد مادره، این نهنگ با

.یه شاتگان قدیمی و بزرگ وارد شده

فقط منتظر بود تا غافل بشم و سلاحم رو
.ول کنم

.به خاطر همین ما رو به شام دعوت کرده

...خب، باید بگم که

...به نظرم اون یه مادر واقعیـه

و این تنها شانس من برای تحت تاثیر
.قرار دادن خانواده‌ی "کلی"ـه

پس میشه یه لطفی در حقم کنی، لطفا؟

.فقط اونجا مودب باش

.باشه

.دقیقا تا زمانی که خشن بشم مودبم

 

هی، حالت چطوره؟

منظورم اینه که، این اتفاقات برات مثل یه
.شوک بزرگ می‌مونـه

.خب، مادرم برگشتـه

.و فکر می‌کردم که دیگه هیچوقت نمی‌بینمش

.پس، نمی‌دونم

...فکر کنم در واقع

.واسه یه بارم که شده خوشحالم

 

.بفرمایـید

.وای مامان عالی به نظر میاد

.ممنونم

 

...می‌دونی که می‌تونی

.اون تفنگ رو بذاری کنار

.بذار اونجا کنار اون اره برقیت

 

خوشت میاد، مگه نه؟

.خب، آره

.ترجیح میدم موقع شام تفنگ سر میز نباشه

.خب، باید یه جوری کنار بیایم

.این یارو شکار می‌کنـه

منو کامل درک می‌کنـه، هان؟

 

.عزیزم، غذای مورد علاقه‌ت رو درست کردم

.رست بیفِ نیم پز

.مامان یادت میاد

اما می‌دونی، واسه یه نفر که به تازگی
...حافظه‌ش رو از دست داده

.حافظه‌ت خیلی خوب به نظر میاد

.خب، راستش تیکه تیکه برمی‌گرده

...دکترها گفتن که بالاخره

.همه چی رو به یاد میارم

.شک ندارم که اینو گفتن

خب برنامه‌ت چیـه، مامان؟

 

.متاسفم

داشتی می‌گفتی کـه؟

 

خب، حالا که برگشتی، برنامه‌ی اصلیت چیـه؟

خب، سعی دارم همه چیز رو به حالت
.نرمال برگردونم

 

.ممنونم

 

نرمال؟

.آهان

نرمال چیـه اونوقت؟

.خانواده، کار

کار، کجا؟

.من معلم زبان انگلیسی هستم -
چه پایه‌ای؟ -

.پایه‌ی دهم -
کتاب مورد علاقه‌ت چیه؟ -

."مرد پیر و دریا"

.پس ماهیگیری رو دوست داری

.من ماهیگیری رو دوست دارم -
!این اصلا در مورد تو نیست، بابا جون -

 

منتظر چی هستی؟

.خودتم می‌دونی که می‌خوای باهام بجنگی

 

...پابلو"، باور کنی یا نکنی"

...این مرد میان سال و بی ادبی که با خودت آوردی

.یه جورایی داره وقت مادرم رو خراب می‌کنـه

 

.اش"، تو اشتباه می‌کنی، حق با منـه"

.بیخیال شو، مادر واقعیشـه

 

.خب

...میشه شام رو بخوریم یا

بازم ازم سوال داری؟

.واقعا

.خب، راستش فقط یه سوال دیگـه

 

!خدای من -
!یا خدا -

!عزیزم -
!لعنتی -

!مامان -
صدامو می‌شنوی؟ -

!"سوزی"، "سوزی"

.عزیزم؟ خدایا

تو چه مرگت شده لعنتی، هان؟

!چطور جرات می‌کنی؟

...میای خونه‌مون

...غذامون رو می‌خوری اونوقت

."اش"

 

.اوه

.خوبه

.دیگه داشت مثل احمقا باورم میشد

عزیزم...؟

 

!نه، بهش دست نزن، اون همسرت نیست

 

!نه -
!بخوابید زمین -

!خدای من

 

.بهت که گفتم

یه ضربه‌ی خوب به صورت هیجان طرف رو
.تحریک می‌کنـه

!بجنب

!بیا دعوا رو شروع کنیم جنده خانم

 

پابلو"، حالت خوبه؟"

.آره

 

.من خوبم

."کلی"

 

کلی" کجاست؟"

کلی"؟"

 

.اوه

 

مامان؟

 

 

...مامان

چه اتفاقی داره میوفته؟

 

.کلی"، خواهش می‌کنم"

 

.خواهش می‌کنم کمکم کن

.اصلا نمی‌دونم چه خبر شده

...تو

.بابا رو کُشتی

.اوه نه

.اوه خدایا

 

.من، من از حال رفتم

...من، خواهش می‌کنم

...فکر کنم تو می‌تونی

.تو می‌تونی کمکم کنی تا از پسش بر بیام

 

.باشه

.باشه مامانی، کمکت می‌کنم

.کمکت می‌کنم

 

قبل از اینکه بابایی عذرت رو بپذیره از
.شام کشیدی کنار

!نه! نه صبر کن، صبر کن

ببین، حالش خوبه، حالش خوبه، داره
.با این موضوع میجنگـه

.می‌تونیم نجاتش بدیم

!واسه نجات دادن خیلی دیره، بکش کنار

...نه، نه، نه -
.عزیزم، عزیزم -

.چیزی نیست -
.نه -

.بیا اینجا، بیا اینجا

.عزیزم

.هیچ تصادفی در کار نبود

 

.خودم از عمد از پل سقوط کردم

 

.تا از تو دور بشم

 

.حالا هر سه نفرتون با همدیگه نابود میشید

!شیطان به همه چیز غلبـه خواهد کرد

.آره، خب، آشپزیت خیلی مزخرف بود

 

!اوه لعنتی

 

."شب بخیر "اشلی

 

!اوه لعنتی

!لعنتی -
!نه -

 

!مامان خواهش می‌کنم

 

...مامان، خواهش می‌کنم

.اش"، "اش" کمکمون کن"

 

.وقت مُردنـه

 

.اینو درست گفتی

 

.شب بخیر، مامان

 

خب، ببین، من نمی‌تونم در مورد غم و اندوه
...افراد مشاوره بدم

...اما اگه این دلداری میده باید بگم که

منم قبلا مجبور شدم کسانی که دوست
.دارم رو بکُشم و دفن کنم

.راستش چندین بار مجبور شدم

 

..."این "شیطان

.باعث شد که فکر کنم مادرم زنده‌ست

.پدرم رو کُشت

 

.از هر چیزی که این کار رو کرده متنفرم

آره، این واسه منم یه نکته‌ی خیلی مهم
.بود که فراموشش نمی‌کردم

 

.آره، آره، منم

.منم از این شیطان متنفرم

 

اش"، اصلا متاسف نیستم که کتابت رو"
...برداشتم

.و باعث شدم بیای اینجا

.منم همینطور

...گاهی اوقات نهنگ به ماهی طعمه‌ش نیاز داره

.تا یادش بندازه کجای اقیانوس قرار داره

 

.یا یه چیزی مثل این

."به هر حال ازت ممنونم "پابلو

 

کلی"، اگه واقعا از چیزی که این کار رو کرده"
...متنفری

.باید با ما بیای

.بیا باهاش بجنگیم

.خب، نمی‌دونم به غیر از این چیکار کنم

.خب، الان نباید تنها باشه

.از طرفی، یه جورایی مثل جوونیای خودمی

ددایت"ها زندگیت رو نابود کردن و خیلی"
.هاتی

 

...خیلی خب، بیاید بریم به کتاب فروشی

.و برای همیشه این چیز مزخرف رو نابود کنیم

 

می‌دونی که اونا یهودی بودن، مگه نه؟

 

.نه

...کاشکی قبل از اینکه

.اون صلیب‌های مسخره رو بسازم بهم می‌گفتی

.اما، خیلی خب

 

.هر وقت آماده بودی می‌ریم

 

.:. ترجمـــــه و زیـــرنـــویـس .:.
© Elka © فرشــــاد © Rain Angel © پری ســــا

.:. WwW.iMovie-DL.Com .:.

 

farshad_elka@yahoo.com